دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

زنگ تجربه

دومینویی متفاوت

با دیانا دومینو بازی می کردیم و به موسیقی گوش میدادیم. بعد از مدتی دیانا از این بازی حوصله اش سر رفت و من هم که اصلا حال بازی بپر بپر و خاله بازی نداشتم به دیانا پیشنهاد دادم که با قطعه های دومینو یک بازیی دیگر بکنیم به این ترتیب که پشت به هم بنشینیم و مثلا اول من یک وسیله را نام می برم و بعد هر دومان آن را با قطعه های دومینو بسازیم و بعد سازه های مان را به هم نشان بدهیم. بازی جالبی شد. قسمت سخت و جالبش این بود که دومینوها همه قطعات یک اندازه ای هستند که تنها رنگشان میتواند متفاوت باشد و این برای ساختن چیزهای مختلف مثل نونک جوجه یا ...چالش ایجاد می کرد.                ...
31 ارديبهشت 1393

سفر خواب

مادر که باشی تازه باید خلاقیتت گل کند. اینجاست که یا می توانی با داد و هوار گاه به گاهی کارت را راه بیاندازی یا با قوه تخیل و تفکرت کارها را آسان تر پیش ببری... وقت خواب دیانا است. هنوز شام نخورده و فقط به فکر بازی است. اما وقتی صحبت غذا خوردن و مسواک زدن پیش می آید خسته دو عالم است و حتی نمی تواند قدمی بردارد!!! شروع می کند به بهانه گرفتن و ناله کردن و خودش را روی زمین می کشد که "دیگه نمی تونم تا توالت بیام مسواک بزنم خیلی خسته ام خوابم میاد و..."  حالا بدون مسواک هم خوابش نمی برد ولی این تقریبا فیلم سینمایی هر شب ما است. صدایش می زنم: دیانا بیا شام بخور مسواک بزن میخوایم بریم یه سفر" دیانا چشم هایش گرد می...
29 ارديبهشت 1393

بازیهای داخل ماشین

دیانا رفت و آمد با اتوبوس و بعد مترو رو از همه بیشتر دوست دارد و به همین اندازه از سوار شدن به ماشین ناراحت است. حوصله اش سر می رود و زود خسته و بهانه گیر می شود. برای همین سعی کردیم بازیهایی را برای چنین مواقعی داشته باشیم. این بازیها اسباب بازی نمی خواهد بیشترش هم بازیهای قدیمی خودمان است. فقط مخصوص ماشین نیست می توان همه جا این بازیهای بی وسیله را انجام داد. نون بیار کباب ببر، گل یا پوچ و ... که بازیهای بسیار خوبی است. اما بازی مورد علاقه دیانا "بیست سوالی " است. البته برای ما فقط اسمش بیست سوالی است. چیزی را در ذهنمان انتخاب می کنیم و بعد طرف مقابل با سوال کردن باید آن را پیدا کند. با این بازی دخترکمان دسته بندی ها را خیلی...
28 ارديبهشت 1393

بزرگداشت فردوسی ( بیست و پنج اردیبهشت)

توقعی از کودکم ندارم که قصه های شاهنامه را بفهمد یا حتی دوست داشته باشد... توقعی از کودکم ندارم که به جای بازی کردن به موزه برود و کتاب قطور و بزرگ شاهنامه را با حیرت نگاه کند...توقعی از کودکم ندارم که حوصله کند و شعرخوانی ها و قصیده سرایی های بزرگان ادب را در وصف بزرگی دیگر بشنود... همین که در هوای آنجا نفس بکشد ، بدود، بازی کند و بخندد بس است...اما.. وظیفه من است که او را به فضای لطیف شعر و ادب نزدیک کنم ...چیزی که خودم بسیار دوستش دارم ...مجبورش نمی کنم اما تا جایی که در توانم باشد او را خواهم برد تا از نزدیک ببیند و بشنود و برایش خواهم خواند قصه هایی از شاهنامه و ... که رنگ و لعابی کودکانه به آنها زده ام ...تا وقتی که خودش ان...
26 ارديبهشت 1393

اولین تجربه فروشندگی!!!

از وقتی که دیانا برای اولین بار نسبت به دادن وسایلش ( مثل کالسکه و لباس و...) به پسردایی و دختر خاله اش اعتراض کرد، به این مساله فکر می کردم که چگونه می توان اسباب بازی های از رده سنی دیانا خارج شده را به بچه های دیگر خانواده داد تا بازی کنند.  خوب و بدش را نمیدانم ولی دخترم خیلی کم وسیله ای را خراب می کند. شاید این یک خصلت موروثی باشد من هم همینطور هستم. مثلا الان در کتابخانه دیانا کتابهایی هست که مال دوران کودکی من است نزدیک به بیست و اندی سال از تاریخی که موقع خرید در صفحه آخرشان نوشته ام می گذرد. چرخی در خانواده زده اند و باز برگشته اند به خودم و دخترم. یا اسباب بازیها هم همینطور. جعبه هایشان را من جدا نگه داشته ام برای ...
23 ارديبهشت 1393

کارت امتیاز داخلی یا خارجی!!!!

وارن بافت ( یکی از ثروتمندترین مردان دنیا) در کتاب گلوله برفی (زندگینامه اش) می گوید: " من همیشه احساس می کنم در حال نقاشی هستم. اگر عده ای در حین کار به من بگویند عجب نقاشی زیبایی، خواهم گفت:اما این نقاشی من است و اگر بگویند چرا بیشتر از رنگ قرمز استفاده می کنی تا آبی؟ خواهم گفت:این نقاشی من است ، خداحافظ. مهمترین عامل در مورد ریشه های رفتاری افراد این است که آنها از کارت امتیاز داخلی استفاده می کنند یا کارت امتیاز خارجی. در صورتی که با یک کارت امتیاز داخلی راضی باشید، احتمالا خیلی ساده تر راضی خواهید شد. ....به نظر من مهم ترین درسی که کودکان ما در سنین بسیار بسیار کم می آموزند، آن چیزی است که والدینشان تاکید بیشتری بر آن دارند. در صو...
14 ارديبهشت 1393

یک روز خیلی معمولی

هنوز ساعت هفت نشده است، دارم در اینترنت می چرخم، صدای گرومپ گرومپ پاهای کوچکش را که محکم به زمین می کوبد و با عجله به طرفم می آید ، می شنوم، تعجب می کنم. برمیگردم نگاهش می کنم. لبخند بزرگ روی لبهایش حکایت از هیجان زیاد در درونش دارد. یاد تخم بلدرچینهایی که دیشب به سفارش دیانا خریدیم افتادم. در آغوشم پرید غرق بوسه اش کردم. خدایا سپاسگزارم. برایش یک موسیقی جدید می گذارم . مثل همیشه که بسیار متمرکز به موسیقی گوش میکند، می نشیند، آرام و کمی با حیوانهایی که دور و برش ریخته بازی می کند و بیشتر به موزیک گوش می کند. زمان بازیمان رسیده است. امروز حال ندارم، حوصله هم ندارم. دخترکم به آینه اش نگاه می کند تا اسم بازی امروز را بیابد!! (کار...
10 ارديبهشت 1393

حکایت خوابیدن

دیر وقت است و ما هم خسته و در فکر خواب. دخترک با هیجان از اتاق در می آید. اسباب بازیهایش کف هال پهن است و جای سوزن انداختن نیست. دیانا: مامان و بابا من یک قانون دارم!!!! (شاید منظورش همان "پیشنهاد" خودمان باشد) ما: بگو عزیزم دیانا: من همه وسایلم رو از توی هال جمع می کنم . بعد ... همه با هم تو هال بخوابیم... من: من هم یک پیشنهاد دارم... چون من سرما خوردم امشب پیش هم نخوابیم ( به خیال خودم نمی خواهم دخترکم سرما بخورد) دیانا کمی به فکر فرو می رود و بعد می گوید: حالا پس من یک ذهن دیگه هم دارم !!! ( شاید همان "فکر" خودمان باشد) ما: خوب چیه؟ دیانا: یکی تو اتاق بخوابه. یکی تو اون اتاق دیگه بخوابه و یکی هم تو هال.... همه...
8 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد